آش دندونی
امروز پنج شنبه هجدهم بهمن ماه است ظهر به همراه مادر جون و خاله راحله ،عمه و دختر عمه من به باغ عمو حبیب رفتیم البته ما وخاله جان کفایتم به دلیل پختن آش دندونی نزدیکهای ظهر و دور تر از همه به باغ رفتیم.وقتی به باغ رسیدیم بابا محمد کالسکه و خاله جان شما را از ماشین بیرون آوردند من نیز قابلمه بزرگ آش را از ماشین بیرون آوردم که یک مرتبه پای من پیچید و برای اینکه خودم را کنترل کنم تا قابلمه آش پرت نشود ، به ساق پام بشدت فشار وارد شد و بعد از چند دقیقه قوزک پای من ورم کرد و من از درد به خود می پیچیدم.بابا محمد پای منو با روغن سیاه دانه ماساژ دادند و بانداژکردند تا یکم درد پاهای من آرام شد. ساعت 4 بعداز ظهر نیز خاله جان من ب...